نامحرمانه رمان
دانلود رمان جدید 1403
دانلود رمان ازدواج به سبک کنکوری از پریا به صورت pdf

دانلود رمان ازدواج به سبک کنکوری اثر پریا

دانلود رمان عاشقانه , ایرانی ازدواج به سبک کنکوری اثری بینظیر از پریا رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت نامحرمانه رمان دانلود کنید

اسم رمان : ازدواج به سبک کنکوری

تعداد صفحه : ۲۶۸

نویسنده : پریا

ژانر : عاشقانه , ایرانی

دانلود رمان ثمره انتظار به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ازدواج به سبک کنکوری خلاصه رمان

درباره دختری است که میخواد کنکور بده و وارد ماجرای عاشقانه میشه که …

گوشه ای از رمان ازدواج به سبک کنکوری

روز نهم عید بود که بابا تصمیم به سفر شمال رو گرفت و من از همون اول مخالف سر سخت بودم چون دلم می خواست برم ولی مجبور بودم برم خونه ی مامان بزرگ تا بتونم درس بخونم ولی تصمیمشون قطعی بود. بابا هم می گفت: چهار روز میریم و تو هم کتابات رو بیارو در کنار تفریحت درست روهم بخون ولی من همچنان می گفتم که نمی خوام بیام و میرم خونه مامان بزرگ… ولی این تصمیمم زیاد دووم نیورد از وقتی که… ابا داشت اخبار نگاه می کرد و مامان داشت با پدرام بحث می کرد. بابا: اه پدرام این بحثت رو بزار واسه بعد بزار ببینم اخبار چی میگه. پدرام: خب بابا من میگم دوستbمنم تنهاست بیاد چیزی میشه؟ بابا: کدوم دوستت؟ پدرام: آریانو میگم دیگه. بهش بگم؟اخه تنها که به من خوش نمیگذره. بابا: خب اینطوری پری راحت نیست. پدرام: پری که نمی خواد بیاد. بابا به سمتم برگشت و گفت: -اره بابا؟ با شنیدن اسم آریان ذوق مرگ شدم. خیلی کیف می داد ادم با استادش مسافرت بره. -من… من… نه بابایی کی گفته؟ منم می خوام بیام. بابا: بفرما! پدرام: خب دوست من چیکار به این تحفه خانوم داره؟ بابا: باشه بابا حالا با خودش صحبت کن مطمئناً اون خودشم مخالفت می کنه. پدرام: باشه بابا من همین الان زنگ میزنم می پرسم. منتظر نشسته بودم ببینم آخر رضایی راضی میشه یا نه که پدرام از اتاقش بیرون اومد. پدرام: بفرما بابا موافقه. بنده خدا می گفت این چند روزه تو خونه تنها بوده. بابا: بهش گفتی فردا میریم؟ پدرام: بله بابا جان قرار شد صبح بیاد خونه ما…من میرم تو ماشین اون شما هم با پری با ماشین خودمون بیاین این طوری پری هم راحته اونجا هم که رسیدیم پری بره اتاق خودش من و آریانم تو اتاق خودم می خوابیم. بابا: از دست شما جوونا باشه بابا… با گفتن شبخیر به همه رفتم تو اتاقم و داشتم به اراده خودم می خندیدم که با اومدن اسم رضایی همه تصمیماتمو بیخیالش شدم که یهو یاد خراب کاریم افتادم. -وای اگه رضایی همه چیزو به پدرام بگه؟

  • برچسب ها:
  • ادمین
لینک کوتاه مطلب:
موضوعات
مطالب پر لایک
  • مطلبی وجود ندارد !
  • مطلبی وجود ندارد !
  • مطلبی وجود ندارد !
مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
  • مطلبی وجود ندارد !
  • مطلبی وجود ندارد !
درباره سایت
بهترین سایت دانلود رمان
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نامحرمانه رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.