دانلود رمان رمینور از پرستو مهاجر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درمورد ویولونی هست که مال پیرمردی به اسم سف الله هست که بهش عمو سیفی می گفتند. عموسیفی درخیابان ویولون می زنه، یک روز که در خیابان اجرا داشته ناگهان می بینه رمینور، یعنی ویولونش دزدیدن و ادامه ماجرا…
خلاصه رمان رمینور
عمو سیفی عادت داشت ۳تا آهنگ برای مردم اجرا می کرد، بعد از اجرا کردن هرکس که در مرام و معرفتش بود پولی به عنوان انعام به عمو سیفی می داد، خداروشکر بعد از تمام شدن اجرا پول ها را جمع می کرد ویولون را بغل می کرد و راه می افتاد، دوباره آهنگ را شروع می کرد. آهنگ هایی که اجرا می کرد یکی از یکی قشنگ تر وپرمعنا تر. تا این که یک روز آن حادثه ی تلخ و شوم برای عموسیفی اتفاق افتاد، آن روز عمو سیفی طبق معمول دم بازارچه ی گل ها، که پارکی آن ور خیابان که محل برگزاری مراسمش بود اجرا داشت، از دحام جمعیت به شدت شلوغ و مردم برای دیدن هنرنمایی عمو سیفی
همدیگرو هل می دادند و عموسیفی ویولون را برداشت کمی ضرب گرفت، و دست هایش را گرم کرد و شروع کرد به نواختن. آن قدر هنرمندانه آهنگ زد و کل جمعیت برایش دست وجیغ و هورا می کشیدند، و دوباره دوباره و یک بارفایده نداره می گفتند. عمو سیفی رو به جمعیت لبخندی زد و شروع به آهنگ دیگر کرد. این بار آهنگ معین را به افتخار تمامی مردمی که آن جا آمده بودند زد و آهنگ همه رفتند کسی دور و ورم نیست، و همه باهم زمزمه می کردند. همه رفتند کسی دور و ورم نیست، چنین بی کس شدن در باورم نیست اگر این آخرا این عاقبت بود، که جز افسوس هوایی برسرم نیست.
یهو نگاه کردم، دیگه جایی برای ایستادن نیست همه با عمو سیفی زمزمه می کردند، عمو سیفی با شوق عجیب آهنگ می زد و مردم همراهی می کردند. کل مردم و با آن اجرا به ذوق آمده بودند و هیچکس باور نمی کرد که عمو سیفی اینقدر در کارش استاد باشه. بعد ازتمام شدن اجرا آن قدر جلوی پایش پول ریختند که خودش باور نمی کرد که همچین هنرنمایی داشته باشه، وقتی خواست پول ها را ازروی زمین برداره، یهو ناغافل دید که ویولون نیست، فریاد زد، پس ویولون کو… یا قمربنی هاشم ویولون و دزدیدند، سیرجمعیت خشکشون زد که چه کسی این کارکرده؟ وچه زمانی دزدی صورت گرفت؟