دانلود رمان برادرزاده در پاریس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
میخوام داستانی رو براتون بازگو کنم که حکایت اقوام نزدیک و داره میگه! عمو و برادرزاده! برادرزادهای پر از شیطنت که اون قدر تو غم و غصهها حضور داشته که روی شیطنتهاش لایهای گرد و غبار نشسته. اون قراره نجات پیدا کنه؛ اون قراره خوشبخت بشه ولی…
خلاصه رمان برادرزاده در پاریس
نه بابا! جون شما فیلم دیدم یاد گرفتم. خنده بلندی سرداد و گفت: ای ناقلا! پس من فعلاً برم بخوابم تو هم به فکر اومدنت باش؛ مییارمت این جا توی نازو نعمت نگهت می دارم. دیگه غصه ی دعواهاشون رو نمی خوری؛ این رو بهت قول میدم عزیزم! با صدای محزونی گفتم: ممنونم عمو! از اینکه داری منو از دست این نامردها نجات میدی ممنونم. گریه نکنی ها! خودم همه چیز رو درست می کنم. الان هم شبت به خیر خانومی.
گوشی رو زیر تشک تخت گذاشتم؛ خب چیکار کنم می ترسم بابا شبا بیاد برداره چکش کنه! با این که همه چیز یا مخفی بود یا رمز داشت ولی بازم می ترسیدم چیزی رو بفهمه! ذوق رفتن به کشور مورد علاقم اصلاً نمیذاشت بخوابم! طوری که بعد اذان صبح نمازم رو خوندم و دیگه چیزی نفهمیدم. به معنای واقعی کلمه بیهوش شدم. صبح که از خواب پاشدم، سرم درد می کرد. از پله های مسخره، پایین اومدم و بازهم با خونه ی خالی مواجه شدم!
یه یادداشت روی اپن بود: مهسا ما رفتیم خونه ی حاج آقا؛ تو هم انشاالله هر وقت بیدار شدی گورت رو جمع کن بیار خونشون! این حجم از مهر و محبتشون منو آخر سر می کشت! بیخیال یه دونات از یخچال برداشتم و گذاشتم توی ماکروفر؛ روی مبل های سلطنتی مسخره تر از پله ها نشستم و رادیو جوان زدم. باز حداقل ا ین جا آهنگهاش خوبه. همون طور که داشتم دونات شکلاتیم رو با ولع و همچین جانانه میخوردمش، به این فکر کردم که کی میره اونجا آخه؟ اه!