خلاصه کتاب
دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشتهای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دستهای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد میشیم، از اون دستهای که همه آرزو داریم که کاش ما جای اون بودیم…همیشه فکر میکنیم بیغم ترین آدمای روی زمین هستند… هیچوقت نمیفهمیم شاید اونا هم یه دردهایی دارن… هیچوقت نمیفهمیم شاید اونا هم نیاز به یه تکیه گاه دارند… هیچوقت نمیفهمیم اونا هم دلی دارن…دلی شکننده تر از آینه…