خلاصه کتاب
مارچلا ویتیلو تو قفس طلایی بزرگ شده. وقتی پدرت ترسناک ترین مرد نیویورک باشه، مردم بهت احترام میذارن. مارچلا که قراره با دوست پسر مورد تایید پدرش ازدواج کنه، از اینکه باهاش مثل یه عروسک چینی گران بها رفتار میشه و از زندگی ای که خانوادش بهش تحمیل کردن، خسته شده. تا اینکه همهی چیزهایی که بدون زحمت و قدردانی به دست آورده بود ازش گرفته میشه. جایی که الان هست، اسمش هیچ هیبتی به همراه نداره، فقط باعث درد و تحقیر میشه. وقتی تو یه قلعه ی مرتفع بزرگ شده باشی سقوط خیلی عمیق تره. گناهان پدران راهی برا جبران داره… ولی چه کسی باید بهاشو بده؟